عید اضحی

صبح از کرانه بر شد،خورشید عید اضحی
آرایشی دگرسان، بر خانۀ خدا داد
ام القرای ایمان، روشن چو طور سینا
آیینه های تابان، بر مروه و صفا داد
پیغام او شنیدی، لبیک گو دویدی
با ما بگو چه پاسخ آن یار آشنا داد
تا روی او ببینی، بگذار ما و من را
پرواز کن به سویش، بشکن حصار تن را
سرسبز و خرّم اینک، در باغ عید قربان
با ابر رحمت او، شور شکفتنت باد
ای تا حجاز رفته، دلشاد باز گشته
گلـــهای آشنایی، در دست و دامنت باد
آن جلوههای مستی، در کارگاه هستی
چون نور حق پرستی، در جان روشنت باد
عیدست عید قربان، کعبه ست نور باران
روشن کنید دل را، با چلـــچراغ ایمان